خدایا شکرت
به نام خداي مهربونم...
روزها گذشتن با تمام دلتنگي هاش... سالها مي گذشتن با تمام دلتنگي هاش ... با تمام خوشي هاش ... اما باز هم كمبود نبودن يه فرشته تو زندگيمون حس ميشد...
روزهاي بي قراريم مي گذشتن روزي نبود كه من به ياد فرشته اي كه هر روز منتظرش بودم نباشم... بالاخره گذشت و گذشت و گذشت... و روزهاي انتظار تمام شد... روزهايي كه ديگه نميخوام ياداوريشون كنم و يه قسمت از زندگيم بودن كه فقط براي روز مبادا مي خوام ...
اول از همه از خداي بزرگ ممنونم.... از خدايي كه در اوج نااميدي بعد از 8 سال فرشته ای درونم نهاده که من بشم مامان لطیفه و همسرم بشه بابامرتضی ...
خدايا ازت ممنونم كه دستامون رو گرفتي ... صدام رو شنيدي ... جواب بي قراري هام رو دادي...
خدايا اگر فكر كردم صدام رو نمي شنوي من رو ببخش.... اگر فكر ميكردم رهام كردي و ديگه من رو نمي بيني من رو ببخش...
خدايا همين كه من رو بعد خودت خالق پاكي ها كردي ازت بي نهايت ممنونم... حس بودن رو در من قوي كردي......
خدايا ... همين جا.... ازت ميخوام كه آرزوي همه رو براورده كني خداي مهربونم.... الهي هر كسي هر آرزوي داره براورده بشه ...